بچهها آمدهاند وسط. آن معروفها، آن همیشه منتقدها، آن روزی بیستبیستتا پستگذارها نیست شدهاند. ولی بچهها آمدهاند.
هم سجّاد با وارثش، هم علی با گردنهاش، هم کسانی دیگر مثل جواد مهدوی و حسین بوذرجمهری.
جواد مهدوی را نمیشناسم. ولی از آنهایی است که میشود باهاش بحث کرد.
حسین بوذرجمهری هم یکی دو مطلب انتقادی نوشته است که میتوانید بخوانیدش. پامنبری حسن عبّاسی و پناهیان است. ولی نقدهایش تند است و از طبقه جوان حزباللهی خبر میدهد که رفتار سیستم را درک نمیکند و به شدّت ناراضی است. خیلی به شدّت. و البته حزباللهی یعنی کسی که هر لحظه تنها و تنها به میاندار نظام جمهوری اسلامی یعنی رهبر نظر دارد و دربارهٔ آن صحبت میکند.
مطلب علی مطلب خیلی خوبی است. آدم را یاد خدابیامرز روحالله نامداری میاندازد. همان که میگفت تئوری و مسائل ذهنی و مفهومسازی و خودیی با کلمهها را بریز دور؛ بیا وسط میدان. پایت را روی زمین بگذار. ما با خواندن مطلب علی سرافکنده میشویم اگر جگرِ میدان نداشته باشیم که نداریم.
مطلبِ آخِر سجّاد هم میخواهد به شیوهای درست انقلاب اسلامی را وقایعنگاری کند. بله؛ وقتی صدای شکمِ گرسنهها را نمیشنویم که ایرانمال میسازیم. حکومتی که ایرانمال میسازد یعنی تحریم اقتصادی مسألهاش نیست؛ تولید و پیشرفت و گام دوم تمدّنسازی فلان مسألهاش نیست. مسألهاش شیک بودن است؛ مسألهاش -به قول حسین بوذرجمهری- سپردن مملکت به معتمدان» است نه متخصصان یا حتّی متعهدان. اینجور وقتها بیت مهم میشود، لابی مهم میشود، نسبتها مهم میشود، ازدواجها مهم میشود (بنگرید به ازدواجهای پیچیده حکومتیها با هم)؛ نه آرمانها و روشها و ارزشها. آنها برای مردم روی منبر است. آنها برای مردم از پشت تریبون اپوزیسیون است.
و چند تکمضراب:
+ هیچ وقت از عصر ایران خوشم نمیآید. ولی توی کرهشمالیسازی اینترنت، تنها سایتی است که میتواند تیترهای معنادار بزند.
++ هر چقدر کاشانی در نگاه به تاریخ اسلام در سبک پاکتچی تیزبین است، در تحلیل مسائل روز سطحی است. عملهٔ ظلم نشود؟
+++ دوستان پراکسی تلگرام آوردند برایم. گفتم نه. من بعد از اتّصال اینترنت، به صورت قانونی از استفاده خواهم کرد!
++++ همه جا مینویسند اشرار از مردم نیستند؛ پس از کیستند؟ رفرنسی معرّفی کنند ببنیم تعریفشان از مردم چیست.
+++++ وسط بحران و اعتراض و اغتشاش، یکی وقت را غنیمت شمرده، از مدرسه فرهنگش دفاع کرده است. مرسی» به این فرصتشناسی. آدم را یاد مهاجم سالهای نه چندان دور آبیها، غلامرضا عنایتی میاندازد.
++++++ مدّاحی هم به میدان آمد و شعری خواند. امان بده جوان، ببین اوضاع چطور میشود. کره گرفتن از آب فتنه» هم آدابی دارد.
فردا توّلد جلال آلاحمد و سالمرگ دکتر غلامحسین ساعدی است. شاید چیزی دربارهٔ یکیشان بنویسم.
رفسنجانی سالها از تریبون نماز جمعه و تلویزیون دور نگه داشته میشد. برایش پیامهای دو پهلو صادر میشد و حتّی جملهٔ مرسوم نماز تدفین از او دریغ شد. او دیشب برادر عزیز و رفیق عزیز» خوانده شد. تا اینجا، مرحوم» رفسنجانی -لابد در قیاس با و لاریجانی- تنها رویش فتنهٔ ۹۸» است.
من که هنوز حاضرم برای سایت رهبر حاشیهنگاری کنم، نکاتی به ذهنم میرسد:
یک: اوّلاً انتظار میرفت جلسه دیشب با فقرا، مستضعفین، درماندگان، یا دستِ کم تحت پوششهای کمیتهٔ امداد و بهزیستی باشد. شاید توی سال ۸۸ جلسه با کرواتیها (چه کرواتیهای واقعی، چه کرواتیهایی که یقه شیخی میبندند) کارکردی داشت، ولی در دل این بحران، دیدار با زخمخوردگان -حتی همان زخمخوردگان حامی نظام- منطقیتر به نظر میرسید. انتظار داشتیم دیشب یقهبازها و خالکوبیها و داشها را توی بیت میدیدیم. نه چهرههایی که ممکن است خودشان هم در مظان اتّهام باشند. در یک فضای ملتهب، فقط سرتیتر خبرها خوانده میشود. سرتیتر خبر هم آن است که رهبر با پولدارها جلسه گذاشته است.
دو: دیشب یکی از نورچشمیهای نظام را دیدم. میگفت مردم احساس فقر» کرده، به خیابان ریختهاند. در جریان سیل با یکی از بزرگان ملّاشیهٔ اهواز صحبت میکردم. میگفت غنی نمیتواند حال فقیر را درک کند. واقعیترین صدای دنیا، صدای شکم خالی است. نمیشود خاموشش کرد. نمیشود خفهاش کرد. فقر آن قدر موجود شیکی نیست که آدمی بخواهد احساس»ش کند. فقر از همهٔ مفاهیمی که در ذهن حضرات است، واقعیتر نمود پیدا و خودش را تحمیل میکند. آن کسی که چند شامپوی بابونهٔ صحّت از فروشگاه رفاه بلند کرده، احساس فقر» نکرده است، او فقیر است. کارش را تأیید نمیکنید، حالش را درک کنید. حالش را درک نمیکنید، درکنکردنتان را تئوریزه نکنید. نفهمی و شرافت را پنهان کردن هیچ امتیازی ندارد. دیگر آنکه اضافه کرده چون رییس جمهور برای مردم توضیح نداده است، مردم عصبانی شدهاند. اگر قبول کنیم اینها که عصبانی شدهاند مردمند، باید بپذیریم دلیل عصبانی شدنشان توضیح ندادن رییس دولت نیست. خودمان را گول نزنیم. فقر با توضیح ساکت نمیشود.
سه: جریان این طرح بستهٔ معیشتی (کذا فیالاصل) را هم کارشناسان دونبشهٔ دوم خردادی توضیح بدهند. زمان دولت قبل روز و شب میگفتند این کار گداپروری و صدقهدادن است. الان خفه شدهاند ظاهراً. نظرشان عوض شده؟ فکر میکنند این پول همان پول امام زمان است؟ این نحوه پول دادن توهین به مردم نیست؟ این که بگویند اوّل باید پول واریز میشد و بعد قیمت بنزین را سه برابر میکردند، نشان دهندهٔ نشناختن مردم نیست؟ یعنی اگر زودتر» پولی به این مردم صدقه میدادید، دیگر مردم ساکت میشدند و اعتراض نمیکردند؟
چهار: کمی بخندیم.
در یکی از قسمتهای کلاهقرمزی، مجری به فامیل دور گفت:
مهمان جدید داریم.
فامیل دور گفت:
کیه؟
مجری گفت:
یک حیوان دیگه به ما اضافه میشه.
فامیل دور نگران شد و گفت:
چه حیوانی؟
- اسمش با ب شروع میشه.
- ب؟. ببره؟
-نه ببر نیست. اصلاً نمیتونیم ببر بیاریم اینجا.
فامیل دور که از برّه میترسید ادامه داد:
- بَرّه که نیست. میدونم. بَرّه که نیست. بلبله؟
- نه بلبل نیست.
- بَرّه که نیست. بلدرچینه؟
- نه.
- برّه که نیست. بیره؟
- اگه منظورت شیره، نه، شیر نیست.
بعد فامیل دور مستأصل شد و گفت:
- بَرّه که نیست. میدونم. بَرّه که نیست. برغ و خروس نیست؟
- نه؛ مرغ و خروس هم نیست.
- پس چیه؟
- همان بَرّه است.
فامیل دور پَس افتاد و غش کرد.
مخاطب این نوشته نویسندههایی هستند که در کانون حوادث نیستند و از سویی با قطع شدن اینترنت احساس خلأ میکنند.
چند روزی است اینترنت قطع شده است که به قول وزیر جوان، دودش به چشمِ سیستم میرود. هم دودِ امنیتی، هم دودِ تجاری. ولی فرصت مغتنمی است تا بزنیم بیرون. فرصتی است تا بیشتر معاشرت کنیم. همزمان کتاب بخوانیم و راهحل چه باید کرد را از بین سیاهیهای کاغذ و تحلیلهای تاریخی و مشاهدات خیابانی بیابیم. دیگر کسی نیست که از طرف حکومت یا اپوزیسیون، هشتگِ فیک و جشن همگانی ابتذال را کلید بزند. کسی نیست که همچون مگسی بر پیشانی ما بنشیند و ما را از دیدن و فکر کردن به مسائل اصلی و کلیدی جامعه باز دارد. فرصتی عالی است برای بازنگریستن در مشکل جمهوری اسلامی. موقعیتی حیاتی است تا بینیم کانونهای اصلی فساد و انحطاط در ایران چه نسبتی با سیستم دارند. آقازادههای کثیف کیستند و رانتخوریها چه نسبتی با تهای اقتصادی جمهوری اسلامی پیدا کرده است. حال به دور از حواشی کاذب و هیاهوهایی که توییتربازهای دونبشه ایجاد میکردند، میتوانیم دقیقتر به فروبستگیهای ی و فکری امروز بنگریم. دیگر نه فاسدان وصل به حکومت امکان آن را دارند که ذهنها را منحرف کنند، نه اطرافیان مفسدان اقتصادی اپوزیسیون و حامیان فرنگیشان خواهند توانست سرابِ آگاهی ایجاد کنند. از همهشان به دوریم.
مردم و کتابها رو به ما لبخند میزنند. دیگر لازم نیست انگشتتان را عمودی حرکت بدهید تا کانالها و پستها را ببینید. انگشتان شما افقی حرکت خواهند کرد تا کتابها را ورق بزنند. دیگر لازم نیست چشممان به صفحهای کاذب خیره شود، صفحههای حقیقی و باکیفیت و تازه از تاریخ معاصر کشورمان دارد از مقابل چشمهای ما عبور میکند.
گفتهاند انقلاب ۵۷، انقلاب کتابخوانها بود و یک کنشگر معتقد به آرمانهای انقلاب ۵۷، دوباره باید بکوشد ۵۷ی شود. دوباره در آن فضا تنفّس کند. به موقع و هوشمندانه عمل کند. این طور میتواند به دور از جنجالهای ساختگیِ بیبیسی و بیستوسی عمل کند و در برابر هر نوع ابتذالی واکسینه شود. این طور نه دغدغهنماییهای فیک ارزشینماها فریبش میدهد، نه شارلاتانهای سلبریتی میتوانند تحت تأثیرش قرار دهند.
چقدر خوب است سلبریتیهای جمهوری اسلامی خفه شدهاند و حرفی برای گفتن ندارند. کاش شورای امنیت کشور (که نمیدانم کجاست) عقل کند و چند روزی بیشتر اینترنت را بسته نگه دارد تا آنها نتوانند حرفی بزنند و خرمن پوشالیشان بیشتر دود شود. آن خواجگانِ در بندِ نقشِ ایوان به پستو خزیدهاند. ترسیدهاند و حالا ما بهتر میتوانیم یکدیگر را پیدا کنیم.
وقتش است دردیکشان میخانه به میان بیایند و ببینند و بگویند. از دیدهها روایت کنند. از پیرمردی بگویند که سهمش از سفره جمهوری اسلامی را یک ماشین لباسشویی مدرن تشخیص داده بود. آن را بر پشت انداخته بود و در تاریکی پیش میرفت. تنها لبخندش دیده میشد.
من سگ کی باشم که به مردم توصیه کنم. مخاطبم نویسندههایی هستند که فکر میکنند فضا بسته است و نمیشود کاری کرد. اتّفاقاً تازه وقتش است. وقت دیدن و مطالعه کردن و نوشتن و البته همیشه دیدن برای یک نویسنده اصل است.
جوِّ کشور امنیّتی و دسترسی به اینترنت هم در حدِّ کرهشمالی شده است. با این حال، جفاست چیزی ننویسم و چند نکتهای را مطرح نکنم. امیدوارم با همین اندک راهِ ارتباطی که -لاجرم- در دسترس است، صدا به صدا برسد.
یک: طرح سهمیهبندی بنزین را پیشتر مجلس رد کرده بود. حالا با دور زدن نهاد قانونگذاری، سرانِ سه قوّه بنزین را شبانه گران کردهاند. یعنی از این به بعد، هر طرحی را که مجلس رد کند با مصوّبهای شبانه میتوان اجرا کرد؟ اگر سران سه قوّه میتوانند هر تصمیمی را بگیرند، چه نیاز به مجلس قانونگذاری است؟ چرا باید هزینهای هنگفتِ حرامِ چنین مجلسی شود؟
دو: میگویند مردم بصیرند و میتوانند خوب را از بد تشخیص دهند. با این حال باز نشدن بیشتر سایتها و حتّی سایتهای مرجع (مثل گوگل) چه نسبتی با بصیرت مردم دارد؟ به مردم اعتماد کنیم. مردم خودشان اشرار را میگیرند و تحویل میدهند. باید روشمان را تغییر دهیم.
سه: میگویند مردم ما فهیم و باهوشند. پس چرا بنزین را نیمهشب و ناگهانی گران کردهاید؟ حتّی طرّران بیابانی هم نیمهشبها میخوابیدند و به خلقالله امان میدادند.
چهار: مردم نگران هستند و نمیتوانند از پس دخل و خرجشان برآیند. به نظرتان شبکه یک مملکت باید دربارهٔ این تصمیم توضیح دهد یا در ساعت پربینندهاش، طبخ اسکندرکباب را به مردم بیاموزد؟ به نظرتان چنین خیانتی عامدانه و در راستای کنیایی کردن اوضاع نیست؟
پنج: از دو شمارهٔ بالا نمیتوان نتیجه گرفت که بخشی از سیستم میخواهد مملکت را به آشوب بکشاند و با کاسبی از فتنه، امیال پلیدش را در انتخابات دنبال کند؟ آیا بخشی از سیستم نمیخواهد با امنیتیکردن اوضاع و خفه کردن صداهای منطقی و کارشناسی»، هیچ مخالفی تا چند سال صدایش برنیاید؟
شش: درست است ناامنی برای هر کشوری سم است ولی باید دید بسترسازان چه کسانی هستند؟ من سال گذشته در همین وبلاگ نوشته بودم که باید فکری به حال بستر کرد. با رکود تورّمی و رشد اقتصادی منفی و از بین رفتن سفرههای اقشار مستضعف، انتظار دارید چه اتّفاقی بیافتد؟ یعنی انتظار دارید با سه برابر شدن قیمت بنزین در این اوضاع نابهسامان اقتصادی، مردم شبانه به میدان پاستور بیایند و دستهگل به رؤسای قوا تقدیم کنند؟
هفت: ناامنی سم است ولی آن کسی که نان را از سفره مردم میبُرد و میخواهد مردم کشور را به آتش بکشانند، مقصّر است. برای خیانت او هم فکری شده است؟
هشت: فکر نکنیم مسئولین امر با مبانی انقلاب و خدمتگزاری آشنا نیستند. مشکل این نیست که چیزهایی هست که نمیدانند. آنها اسکیمو نیستند که تازه از قطب شمال آمده باشند و ندانند ایران کجاست و امام کیست و آرمانها کدام است. مسأله اینها نیست که با دقّت یا تمرکز مسئولین حل شود. مشکل جای دیگری است.
نُه: آیا با گران شدن بنزین، اجناس گران نمیشود؟ یعنی راننده تاکسی که باید سه برابر قبل بنزین بخرد، باید به همان اندازه گذشته کرایه بگیرد؟ این انصاف است؟ به این فکر کردهایم با افزایش نیافتن کرایهها، آن راننده چطور باید شکم زن و بچهاش را سیر کند؟ یعنی دولت مایهٔ» بودجهاش را میخواهد از جیب رانندگان جبران کند؟ و البته گرانشدن کالا و خدمات در حد رانندهها باقی نخواهد ماند و به شکل زنجیرهای به همهٔ بخشها سرایت خواهد کرد. مگر این که حکومت فکر کند قواعد بازار به این گزاره پایبند خواهد بود که با گران شدن بنزین، اجناس گران نشود. به نظرم یک نفر باید بلند شد و فرمول اقتصادیاش را برای ما توضیح دهد.
ده: رییس جمهور میگوید اعتراضْ حق مردم است؛ این دیگر از آن حرفهاست. اگر رییس دولت معتقد است اعتراض حق مردم است، تبیین بفرماید که مردم چگونه میتوانند به این تصمیم اعتراض کنند. الان نه فقط مردم مخالف جمهوری اسلامی که مقلّدهای رهبر هم زبان به اعتراض گشودهاند.
یازده: گفتهاند تخریبها کار اشرار و منافقان است. بعید است کشور ما این مقدار منافق داشته باشد! حالا فرض کنیم همهٔ اینها کار اشرار است. ولی با این جمله خودمان را فریب ندهیم. مردم، همین مردم کوچهبازار عصبانی، معترض و ناراضیاند.
دوازده: قرار است دولت تقریباً هماندازه یارانه به مردم پولی اضافهتر صدقه بدهد. این افزایش نقدینگی و تورّم را به بار نخواهد آورد؟ آیا این موضوع شبیه همان صدقهدادن یا گداپروری نیست که امثال جوادی آملی دربارهٔ دولت پیشین میگفتند؟
مطالب بالا همه به کنار؛ فرض کنیم گرانکردن بنزین کار درست و لازمی بودهاست. این شیوهٔ برخورد با معترضان، آموزش اسکندرکباب در رسانهٔ ملّی، قطع کردن اینترنت، احمق نشان دادن ملّت، قطعا به نفع جمهوری اسلامی نخواهد بود. یکبار این مردم در سال ۵۷ نشان دادند که تعریف دیگری از حفظ امنیّت دارند. صداهای منتقد وضع موجود و علاقهمند به منافع ملّی و حفظِ ایران عزیز را بشنویم.
در جستوجو.» اصل ایران است و خراسان، نه هلند. در هلند، رنگها، برگها، نماهای بیرونی خزانزده است؛ رفتارها یخزده است و باد میوزد و صحنهها در گرگومیش تصویربرداری میشود. در صحنهای، فریده را سر میز ناهار کنار خانوادهای میبینیم که چهل سال با آنها زندگی کرده است. ولی همه چیز سرد است. فریده از سفرش به ایران میگوید و گریهاش میگیرد. اعضای خانواده کمی دلداری و به غذا خوردن ادامه میدهند. سفره مشهد درست عکس این میز غذاست؛ سرشار از شور زندگی.
فریده بعد از چهل سال ایران -کشورش- را میبیند؛ میدان آزادی و بزرگراههای تهران را. در بازار بیشتر مکث میکند تا برسد به نماهای اصلی در شیرخوارگاه آمنه و همدلی او با اطفال بیکَس و بعد موسیقی سیما بینا در قطار تا صبح که کویر را تابان ببیند. سازندگان همه ما را با این تصاویر ساده ولی بهجا همراه میکنند. این رجبندی تصویری-موسیقیایی به خوبی فریده و ما را در دل وطن مینشاند.
مشهد مثل مشهدِ همهٔ ما مسافران، درست از ایستگاه راهآهن شروع میشود. فریده آمده تا خانوادهاش را پیدا کند. باورِ سه خانواده خراسانی آن است که فریده از آنهاست. همراه این سه خانواده به آزمایشگاه میرود تا با آزمایش ژنتیک نتیجه مشخص شود. اما نتیجه مهم نیست. نتیجه را در نماهای آخر مستند میبینم. صرف نظر از هر نتیجهای فریده خودش را مییابد. به قول مادر خراسانی: فریده دختر خود»مان است.
این مادر کیست؟
مادرِ در جستوجو.» یک مادر پرجوشوخروش ایرانی است. یک مادر سنتی. یک مادر خراسانی. یک مادر واقعی. نه قهرمان، نه ضد قهرمان. مادری که خشمگین میشود، خوشحال میشود، در معرض نقد قرار میگیرد، نقد میکند و جوش میزند و بغل میکند؛ چه آغوش گرمی. در ایستگاه قطار مشهد، مادر خراسانی ما را هم بغل کرده است و آرزو میکنیم فریده دختر او باشد. سر نبودنشْ این مادر با خدا حرفها دارد. چه بهتر که فریده به هیچ کدام از خانوادهها تعلق ندارد؛ ما هنوز نسبت به پدر و مادرش خوشبین میمانیم و کسی را متّهم نمیکنیم. افزون بر این، فریده هم به دنبال متهم کردن کسی نیست.
فریده بعد از آزمایشگاه به حرم میرود؛ جایی که چهل سال در آنجا پیش رها شده بود. محدودیتهای حرم به تصویر مستند از فریده و مترجمش ضربه وارد میکند؛ از جایی به بعد، دوربین از بالا فیلم میگیرد و میزانسن ول میشود. ولی جملهٔ نگار وقتی فریده چادر به سر میکند کلیدی است: کاملاً شبیه یه ایرونی هستی!»
فریده به تکتک این خانهها سر میزند. خانه اول، خانه دوم، خانه سوم. در خانه سوم با تنها مادر ایرانی مستند همدل میشود. بهترین لحظههای مستند فرا میرسد. فریده برای مادر خراسانی شعر میخواند. گویی بعد از این همه سال مخاطب شعرها را پیدا کرده است. با گریه و کمی خنده، میخواند تا از جایی به بعد فریده و مادر خراسانی هر دو سخت بگریند. مادر خراسانی همسرش را مقصر میداند. همسری که مرده است و دختر را در حرم امام رضا رها کرده بود. مادر، همسر را طلاق داده است. بعد هم در یک شبنشینی ملتهب، مادر با فرزندان همسرش -از زنی دیگر- درگیر میشود. دوربین هم یکی از شبنشینان است. اضافی نیست. خودنمایی ندارد. درست بین جمعیت ماجرا را روایت میکند و نگار -دختر مترجم- وقایع را برای فریده ترجمه میکند. وقت اعلام نتایج آزمایش ژنتیک، نگاه ما به حضور این مادر است. حیف که سازندگان، مواجهه او با فریده را مواجهه آخِر نگذاشتهاند.
وقتی فریده به هلند برمیگردد، میداند کجایی و با چه مردمی هموطن است. سرود آخر مستند این حس را کامل میکند.
حسّ همدلانه ما در این مستند به فریده و مشهد و هوشمندی سازندگان و شعور دوربین و مادر خراسانی و خانوادههای باعاطفه -و پشیمان- مشهدی ربط دارد به علاوه نگار. در جستوجو.» با حضور درست نگار -مترجم فریده- صیقل خورده است. نگار آشنا به سنن ایرانی رابطه بین فریده و باقی -به ویژه مذهبیها- را برقرار و حد این رابطه را هم به خوبی حفظ میکند. اوجش آنجایی است که با ظرافت دلیل ازدواج نکردن فریده را ترجمه میکند.
در جستوجو.» مستند بیغلوغشی است چون سازندگان با دوربینی با وقار، راوی و مخاطب جستوجوی فریده هستند و میخواهند بدانند که ایرانی بودن -و اصلا اهل جایی بودن- یعنی چه. در نمای آخر پاسخش را مییابیم؛ خانه آنجایی است که قلب آدم آنجا باشد. مثل ایران برای فریده.
شنیده میشود که فتنه ۹۸» در کار است؛ مخالفان به میدان میشوند و آشوب خواهند کرد. اما ماجرا دقیقا چیست؟
تسبیح سیاهم در دست میچرخد، ریشهایم را کوتاه نکردهام؛ شلوار کتان و پیراهن آستینبلند راهراهی زیر کشبافِ سورمهایم پوشیدهام. با میم و رضا داخل میشویم. رضا در ننوی پلاستیکیاش خفته است. پتوی نازک را کنار میزنیم تا حال رضا را دریابیم. صورت گردِ بچه از زیر کلاهِ آبی بزرگش پیداست. بوتیکدار لبخند میزند: خوش به حالت؛ چه جوانی داشته باشی تو! آن موقع دیگر خبری از این جکوجانورهایی که بر ما حاکمند نیست. تا آن موقع دهان من و بابایت سرویس است. باید اسلحه دست بگیریم و برویم داخلِ خیابان تا آنها را به زیر بکشیم.» من بیپلک به جوان بوتیکدار نگاه میکنم. پیش خودم میگویم یعنی او هم دارد برای سال ۹۸ تحرّک میکند و به تابلوترین شکلِ ممکن یارگیری؟
نمونهٔ این رفتار بوتیکدار را جاهای دیگر هم دیدهام؛ توی صفِ نانوایی: بگذار اینها بروند؛ خمیر را هم سنگینتر برمیدارم»، توی سوپر مارکت: توی همین هفده شهریور سفره رفتنشان را پهن میکنم و سور میدهم» -البته بماند که در فردا روز» اسم این خیابان هفده شهریور میماند یا شهباز میشود؟!- در پیراشکیخوری دور میدان: اینها هم که.» و همین طور در همه جای شهر.
فرض میکنیم فتنه»ای که میگویند راست و برنامهاش هم ریخته شده باشد و معاندین در حال کادرسازی باشند و الخ.» ولی همهٔ این تحرّکات بر بستر نیتی بقال و بوتیکی و پیراشکی و بنّا تحقق پیدا میکند. بستر مخروب و تنگ و معیوب رودخانه است که به راه افتادن سیل را ممکن میکند. میخواهی در سیل گیر نکنی، فکری به حال بستر کن.
***
حاکمیت ملّی صحیح، تصمیم میگیرد و بعد تصمیم را با مردم در میان میگذارد و به نظر مردم هم توجه میکند. در چنین چرخهای منافع ملّی معنادار است.
مثلاً: نه آن روزی که فعالیتهای هستهای را توسعه دادیم و اورانیوم غنی میکردیم، توجهی به نظر مردم داشتیم، نه دیگر روزی که تأسیسات را برچیدیم و قلب راکتور را بنهکن کردیم از مردم نظر خواستیم.
با این سبک تصمیمگیری و این اواخر با این سبک تصمیمنگیری و انفعالِ محض، وضع بدتر هم میشود. الان که دیگر در یک بلاتکلیفی مفعولانه منتظر نشستهایم تا ببینم نئوکانها و آیپکیها چه نقشهای برای ما کشیدهاند. هر خوابی برای ما دیده باشند، تعبیرِ خوابِ ما هم ازگذرِ منافع و تشخیص مردم رد نمیشود، اگر اساساً تعبیری در کار باشد.
در فعل و سخنِ مسئولانِ ما، مردم، طفیلی و صغیرند. این حرامیان هستند که فتنه میکنند و مملکت را به آشوب میکشانند. گویی چنان کشور بینفوس شده است که هر دستهٔ قدّاری میتواند شهر و خیابانش را به آتش بکشد. طرفه آنکه آتشی که به آسمان رفته است از هیزمی ساخته شده است؛ آتش علّت نیست، معلول است.
***
تا به بستر پرداخته نشود، تحلیلها و اقدامهای امنیتی دستِ بالا حکمِ مُسَکّن را خواهد داشت. درد همچنان به جای خود باقیست. فرض کنیم کل گروه سرودِ رجوی در آلبانی لال و سازهٔ تمام سرپلهایشان نابود شود، بارشی دیگر، سیلی تازه به راه خواهد انداخت. وقتی خانه ویران باشد، شباهنگامِ لانه جغدان شوم خواهد بود؛ جغدان را بِرانی، گرگها از راه میرسند؛ راهش آباد کردن خانه است.
خطر جدّی است؛ اگر بوتیکدار جوان حاضر باشد با ظاهر نیمچه حزباللهی من علیه وضع موجود بیاشوبد، در برابر آنکه اسلحه بر کفش مینهد و کوکتلمولوتف در جیبش، چه میکند؟ و نظام چطور؟ شبکه چریکانِ بیخانمان را مختل میکند؟ امّا بوتیکدار را سبکترین سلاحها کافی بود؛ ولو تسبیح سیاهِ من؛ بابتِ نخ دولایهاش.
ترتیب اجرای اعمال در حج -بنا به فقه مسلمانان- خطِّ سیرِ خسی در میقات شده و همین موضوع بدوی» خسی در میقات را منظّم و هدفدار جلوه داده است؛ کارِ خدا.
منِ جلال در خسی در میقات، خس و خاشاکی است در هوا معلّقْ در عظمت میقات. که میقات زمان دیدار است و تنها با خویشتن» و باختن خویشتن و هیچ نبودن. احرام، بند و بستِ جلال را باز و او را خلع سلاح کرده است. حرفی برای گفتن ندارد و فخری برای فروختن هم. دستتهی است و حسابی امیدوار، چرا که تاریکی درون برای راوی روشن شده است. میشناسدش و میتواند دربارهاش حرف بزند. خسی در میقات این طور دیداری را شرح میدهد و خوب هم شرح میدهد. و گاهی اگر سخنی از باب تئوریبافی» به میان بیاورد، خودش را میکوبد که اهه دوباره دارم غربزدگی مینویسم» و از آن درستتر رها کنم.» همه رها کنم»های جلال در این کتاب درست است و سرِ ضرب. قاعده را درست مییابد و سخنبافیهایی را که لافِ آگاهی میزند خود پنبه میکند (مثلاً همه صحبتهای جلال درباره بند بودن سرِ سعودیها در آخورِ نفت تاریخ مصرف دارد و این روزها درست نیست.) و مهمتر از آن، دریافتی انسانی از حج مییابد. اگر جلال متحوّل شده باشد، این تحوّل نشانههایی از یک دگرگونی انسانی را در خود دارد، نه انقلابی مذهبی. جلال به دین و مذهبی گرایش نمییابد، تمایلش به سنّتها» و گاه بدویّت» از سر دیدن است و تجربه کردن و خود را دریافتن. در خسی در میقات این تمایل به سنّت یک لایروبی درونی هم هست. اصل در خسی در میقات نه میقات که خسیْ است. چه آنکه اینبار موضوع خود جلال است نه حج. او میخواهد خود را رها کند» و -فارغ از ایدئولوژیهایی که در کتاب رها»یشان کرده است- خود را در خویشتنِ انسانی»اش حاضر و ناظر ببیند. میبیند و موفّق میشود. جلال در هیچ کجای این کتاب و -احتمالا- هیچ کجای هیچ کتاب دیگری متدیّن نیست و علاقهای به حفظ و ادامه رسوم مذهبی ندارد. ولی انسانیّت را میطلبد و در پیاش است. معمولا پنهانش میکند و با انسانتر شدنش میجنگند، ولی در خسی. بهدرستی مقاومت نمیکند و انسانترشدنش را با لرزیدن در سفیدی احرام نجوا میکند؛ همانند لذّت خواندن دو رکعت نماز در خنکای صبح. احترام جلال به کعبه، احترام به وجدان انسانهایی است که کعبه را مقدّس میشمارند و احترام به نماز، به خاطر چیزی است که میتواند درونش را بپالاید یا به قول خودش خویشتن»ش را. جلال در جایی از خسی. مینویسد: سفر وسیله دیگری است برای خود را شناختن. اینکه خود را در آزمایشگاه اقلیمهای مختلف به ابزار واقعهها و برخوردها و آدمها سنجیدن و حدودش را به دست آوردن که چه تنگ است و چه حقیر و چه پوچ.» او این را مینویسد و زندیق بسطامی را میستاید که به زائر خانه خدا گفته بود که سفر را بگذار و به دور من طواف کن.» این در روایت تناقض است و جلال باید زندیق بسطامی را به خاطر این خودستایی صوفیانه و مسخره نقد کند. منتظریم. آن لحظه فرا میرسد و جلال مینویسد: چه اشتباه کرده است آن زندیق میهنهای یا بسطامی که نیامده است تا خود را زیر پای چنین جماعتی بیافکند.» عالی؛ این بهترین جای این کتاب است. و البته دستِ خسی. در این جور جمعبندیهای درخشان خالی نیست. زیرا عرفان جلال هرگز شخصی نیست؛ فردی چرا و مدام درگیر با جمع است؛ با آنها میآمیزد و در دورن خود هم غلیانی دارد. چنین رفتوبرگشتهایی خسی. را جان بخشیده است. با مردم صحبت میکند و با خودش هم. حرف میزند و حرف میشنود. یک بار در یک مباحثه حوزوی وارد میشود: به کمکش رفتم که سید خیال نکند با یک مرد عامی طرف است.» و هر دویشان را دوست دارد. هر دو دو طرف دعوا را؛ بیادا و بیکلک. خویشتن را در اجتماع یافته است و خس». جلال جمع را میبیند و مینویسد، و همزمان خودش را هم توصیف میکند. جمع را در حج میستاید و به خودش بازمیگردد؛ دیگر تاب نمیآورد؛ گریهام گرفت و گریختم.» نویسندهٔ این سیاهیها پردهپوشی نمیکند؛ او هم گریهاش گرفت.
آخرِ کتاب، سیمین به درستی میگوید بدجوری پا سوخته شدهای»؛ به جلال میگوید یا به مخاطب؟ معلوم است؛ به هر دو.
پسنوشت:
درباره این سایت